نعمت الله عبدالرحیم زاده

 

مرگ سقراطعقلانیت، rationality، در برابر غیرعقلانی، non-rationality، یا ناعقلانیت، irrationality، دو مفهوم اساسی در تعین هویت انسانی هستند به نحوی که آنچه برخوردار از عقلانیت باشد مقبول و انسانی است و آنچه که غیرعقلانی یا دارای وجه غیرعقلانیت باشد خارج از هویت انسانی است. از این عبارت واضح و روشن برای همه پیدا است که در عقلانیت سر و کار با تمام وجوه شناخت و کردار انسان است و آدمی با استفاده از این دو مفهوم سعی در توجیه شناخت یا عمل خود دارد. جدای از بحث‌های مفید ریشه‌شناسی این دو مفهوم متناقض چه در فارسی یا زبان‌های دیگر، کاربرد عام آنها در زبان خاص و عام معلوم است به نحوی که گفته می‌شود فلان نظریه یا عمل عقلانیت دارد یا ندارد. به طور کلی، منظور در این کاربرد آن است که آن نظریه یا عمل برآمده از عقل و متکی بر دلیل عقلی است و عقل به عنوان خصیصه خاص انسانی آن را مجاز می‌شمارد. از این رو، هر انسانی متمایل است تا آنچه مرتبط به او است را متصف به عقلانیت کند اما آیا این میل به سادگی تامین خواهد شد؟

 

عقل در جدال با رقیبان

ارسطو در کتاب اخلاق نیکماخوس خود تفکیک جالب توجهی را در مورد فعل انسان و حیوان بیان می‌کند. او فعل حیوان را مبتنی بر احساس می‌داند و در نفس انسان دو وجه عقلانی یا لوگون، λογον، و غیرعقلانی یا آلوگون، αλογον، را بیان می‏کند و عمل انسان را آن فعلی می‌دانست که مبتنی بر وجه عقلانی او باشد. در این صورت، عقل برای او مبنای رفتار انسان است و چون فعل حیوان را تنها ناشی از احساس می‌داند پس معتقد است که تنها فعل انسان عمل یا پراکسیس، πραξις، است و حیوان عمل ندارد. نه تنها ارسطو بلکه بسیاری از اندیشمندان دیگر عقلانیت را بنیان رفتار انسان دانسته‌اند و گویا باید سال‌ها می‌گذشت تا کسی هم‌چون نیچه پیدا شود تا فریاد بزند که عمل آدمی نه از سر عقل بلکه از سر احساس و عواطف و انگیخته‌های حسی او است. نیچه در برابر آن اعتماد و ایمان فیلسوفان به عقل ایستاد تا نشان دهد که انسان همانند دیگر جانداران به این انگیخته‌ها است که زنده است و بنابر آن حرکت و عمل می‌کند و حتی باورها و اندیشه‌های او برآمده از همین است نه از آنچه عقل می‏خوانندش. این هشدار نیچه پرده از شکافی بین عقل و رقیبانش برمی‌داشت که فیلسوفان از ارسطو به این سو سعی داشتند آن را نادیده بیانگارند. هشدار نیچه با نشان دادن این شکاف، فریب رقیب عقل را نیز آشکار می‌کرد که چگونه خود را به نام عقل می‌‌آراید تا موجه گردد و حیلت آن در کارش آشکار نشود. این فریبکاری حتی در رفتار معمول و توصیه‌های متداول نیز دیده می‌شود. برای مثال، گفته می‌شود که ازدواج بر مبنای عقلانیت ازدواجی موفق است و بر مبنای احساس ناموفق. عجیب است که در کاری سرشار از احساس و عاطفه همانند ازدواج، سخن از عقلانیت و مبنا بودن آن زد مگر آن که حیلتی از همان احساس و عاطفه در کار باشد و از این رو، چقدر توصیه‌کنندگان این قبیل پند و اندرزها غافل از توان و قدرت رقیبان عقل‌اند.

 

عقلانیت و اخلاق

با وجود این هشدار نیچه اما نباید گمان برد که او به یکباره آدمی را به دست احساسات و عواطف می‌سپارد تا تنها به انگیخته‌های آن عمل کند و فارغ از ارزش و فضیلتی باشد. درست است  که نیچه در برابر اخلاق تعلیمی رسمی  قد علم می‌‌کند اما نمی‌توان انسان مطلوب او را عاری از وجوه ارزشی و حتی اخلاقی دانست. او آدمی را بندی بسته بین حیوان و ابرانسان توصیف می‏کند که دائم در شدن و تغییری به یکی از این دو جهت است و هنگام توصیف ابرانسان یا آن آدم مطلوب خود، او را سرتاسر با ارزش‌های اخلاقی ترسیم می‌کند. به عبارت دیگر او همان کاری را می‌کند که دیگر فیلسوفان با  تکیه بر عقل قصد انجام آن را داشتند اما او دریافته بود که نیرو و توان عمل نه از عقل بلکه از رقیبان آن است و البته، این نکته را فیلسوفان از دوره باستان دریافته بودند. وقتی که افلاطون درشکه نفس انسان  را در کتاب جمهور خود می‌‌ساخت، می‌دانست که عقل را توان و نیرویی در راندن این درشکه نیست بلکه این خشم و شهوت هستند که این درشکه را پیش می‌برند و تنها امید داشت تا عقل لگام این دو را به دست گیرد و با شناختی که دارد آنها را به مسیری درست  هدایت کند. اسپینوزا هم در کتاب اخلاق خود گرچه عمارت شناخت و عمل را بر مبنای عقل می‌سازد، باز معترف است که توان احساسات و عواطف بیش از آن است که عقل را برتری بر آنها باشد. به هر حال، هشدار نیچه آن ایمان به عقلی که فیلسوفان پیشین و به خصوص در اخلاق کانتی دیده می‌شد را لرزاند و نقش رقیبان عقل را در عمل آدمی نشان داد اما با وجود این، نمی‌توان نقش عقل را در هدایت احساسات و عواطف را نادیده گرفت. درست است که با این هشدار نیچه عمل از مبنای عقلانیت آدمی سر نمی‌زند اما از سوی دیگر، نمی‌توان عقلانیت را در انجام عمل بی‌‌نقش دانست. یک نکته مغفول در اندیشه نیچه موضوع تربیت است که در فرهنگ یونانی به نام پایدیا، παιδεια، آن همه بر آن تاکید می‌شد و در اندیشه کسی چون افلاطون نقش محوری داشت.

 

عقلانیت و شهروندی

از آن جهت پایدیا در اندیشه یونانی اهمیت داشت که او یک عمل را از منظر فردیت آدمی نمی‌دید بلکه هر عملی را در افق جمعی می‌نگریست و حتی لوگون در کلام ارسطو نیز اشاره‌ای به این افق دارد. این واژه مرتبط به زبان و سخن یا لوگوس، λογος، است و بنابر این ارتباط، عقل مورد نظر ارسطو تنها اندیشیدن نیست بلکه اندیشیدنی است که به سخن در می‌آید اما سخن با كه؟ روشن است؛ با ديگري، زيرا سخن گفتن در فرديت صرف بي‌معنا است بلكه سخن تنها به قصد خطاب قرار دادن كسي دیگر سخن است. عقلانيت در اين معنا متضمن حضور ديگري است و ارسطو آن عقلي را مبناي عمل مي‌داند كه سخني با ديگري دارد و با اين سخن است كه چرايي عمل قابل تبيين براي ديگري است. از اين رو، پايديا به همان ميزان كه برآمده از عقلانيت است اتكاء به لوگوس يا سخن نيز دارد و حتی عقلانیت در لوگوس محقق می‌شود و عقلانيت به این وجه است که در افق جمعي بنياني مي‌يابد و مي‌تواند اخلاق و ارزش‌هاي آن را در اين افق و با حضور دیگران بپروراند. روشن است كه در هر فرهنگي راهي براي تربيت وجود دارد چرا كه بدون تربيت، آن فرهنگ قابل دوام نيست و علاوه بر این، روشن است كه هر فرهنگي از طريق اين تربيت ارزش‌ها و فضايل خود را مي‌پروراند اما مسئله اين است كه آن فرهنگ تا چه ميزان در افق جمعي ارزش‌هاي خود را مي‌پروراند. مي‌توان فرهنگي را يافت كه سرشار از ارزش‌هاي والا باشد به آن نحو كه فضايل و ارزش‌هاي خود را به اعلا درجه پرورانده باشد و حتي انساني را به نمايش بگذارد كه تبلور اين فضايل باشد اما در عين حال فضايل و ارزش‌ها و فضايل آن تنها در فرديت شخصي خانه داشته باشند و راهي به افق جمعي نگشوده باشند. چنين فرهنگي در ذات خود شكافي ايجاد كرده كه در يك سو زيبايي فضايل در فرديت خيره‌كننده است و در سوي ديگر، فرد را در افق جمعي يك‌سره از آن زيبايي‌ها آسوده ساخته است. چنين فردي مصداقي از آن فرد نيچه‌اي است كه عمل بنابر سائقه حسي مي‌كند و در بنیان خود فارغ از آن عقلانیتی است که حضور دیگری را بطلبد. به عبارت ديگر، چنين فردي با تمام شكوه فرهنگي خود دستش در افق جمعي خالي است و به همین خاطر، بي‌جا نيست كه فرد در اين افق عملي در تناقض تام و تمام با آن شكوه و جلال فردي انجام دهد چرا كه آن شكوه فردی اجازه نمي‌دهد تا عقلانيت در حضور جمعي پا بگيرد. يوناني عكس اين طريق را رفت و با مبناي عقلانيت در افق جمعي فضايل اين افق را مي‌جست و پايدياي او پروراندن اين‌چنين فضايلي بود. به جرأت مي‌توان گفت كه دل‌مشغولی اساسی افلاطون در محاوراتش پروراندن این پایدیا است یا به تعبیری کوتاه، تربيت مبتني بر عقلانيتي كه در محاوره يا همان لوگوس جمعي انجام مي‌شود. نمي‌توان سقراط افلاطوني يا ديگر شخصيت‌هاي محاورات او را در خلوتي گزيده يافت که به دنبال فضیلت باشند چرا كه در اين خلوت نه عقلانيتي است و نه لوگوسي. كريتون نمونه جالبي از اين محاورات است. كريتون به زندان مي‌آيد تا سقراط را فراري دهد و دلايلي نيز دارد اما افلاطون در اين صحنه‌پردازي است كه خطاي كريتون را به نمايش می‌گذارد تا سقراط عقلانيت در تبعيت از قانون را براي او آشکار کند ولو آن كه از طريق قانون ستمي بر فرد رفته باشد. منظور افلاطون در اين محاوره آن فضيلت شهروندي است كه نه بي مدد عقلانيت او حاصل مي‌شود و نه بدون سخن با ديگري راهي به آن مي‌توان يافت. در حقيقت، فضيلت شهروندي آن هنگام در عمل فردي تحقق مي‌يابد كه عقلانيت او در افق جمعي سخن با ديگران آغاز كرده باشد به همان صورت كه سقراط افلاطوني چنين مي‌كند. هر چند که عمل از انگیخته حسی سر می‌زند و از این نیرو می‌گیرد اما تربیت است که هدایت آن را به دست عقلانیتی می‌دهد که از تفرد رو به جمع آورد. چنین عملی آراسته به فضیلت شهروندی است که فرد هویت خویش را بسته به حضور جمع می‌داند و عمل او برآمده از این هویت و البته چنین چیزی در فرهنگ مبتنی بر شکوه فضیلت متفرد و بیگانه از حضور در جمع سخت به دست می‌آید هر چند که برای آن باید تلاش کرد تا راهی از فضیلت فردی به فضیلت جمعی گشوده گردد.

منبع: ویژه نامه اندیشه روزنامه تهران امروز، پنج شنبه، 4 خرداد 1391