فريبا خليلي‌‌زند


پرسش از نسبت دانش، حقوق و قدرت، نه پرسشی است نو و نه از آن ِ ما، دیگری پرسیده است و ما هم در این پاسخ پی‌گیر دغدغه‌ی آن دیگری هستیم. پرسش دیگری را از نو می‌پرسیم و پاسخ‌هایی هم دست و پا می‌کنیم. و این هر دو به زودی فراموش می‌شوند، چه از آن ما نبوده‌اند، از بطن روزگار و دردهای ما برنیامده‌اند. از این رو شاید بتوان گفت بومی‌کردن یک پرسش به سادگی ِ بومی کردن تکنولوژی نیست!

پیش از پرسیدن از نسبت مورد بحث، می‌توان - و حتی باید- پرسید کدام دانش؟! کدام قدرت؟! در جامعه و تاریخ به شدت کوتاه‌مدت ما، که یک روزنامه‌ی واقعی پنج سال هم دوام نمی‌آورد، کدام سنت پایداری و کدام بنیاد اجتماعی تاریخ‌مندی زمینه‌ی سخن گفتن از چنین مفاهیمی را فراهم می‌آورد؟ "قدرت"، که هیچ نظام معرفتی منسجمی آن را تعریف و توجیه نمی‌کند، چنان متزلزل و ناپدار است که بر اساس آن به زحمت می‌توان چند نهاد بی‌خاصیت بنا کرد، نظام ِ دانش و حقوق به کنار! و نیز "قدرت" چنان متورم است که نیاز ملموس یا دست ِ کم مصرحی به نظام دانشی وفادار ندارد. تعارض‌ها به سطح می‌آیند، در خیابان، در دانشگاه، در تلویزیون و در ]...[. همه می‌دانیم شرایطی که حاکم است شرایطی منطقی نیست، با این همه کسی "قدرت" را مورد پرسش قرار نمی‌دهد و "قدرت" هم به روی خودش نمی‌آورد. در ایران "قدرت" همه چیز را به نحو اکمل توجیه می‌کند، "قدرت" "قدرت" است و این پاسخ‌گوی تمام پرسش‌ها و اعتراض‌هاست. نهادها بر "قدرت" مبتنی‌اند و اضافه‌ی آن‌ها نسبت به "قدرت" نه از نوع مقولی بلکه اشراقی است! "دانش" در ایران عین تعلق و ربط است به "قدرت"، و چون "قدرت" کوتاه مدت است دانش هم عموما به دنیا نیامده می‌میرد. از این رو سخن گفتن از نظام دانش، حقوق و نیز قدرت در ایران شاید مسخره باشد، چه فرصت نمی‌شود "قدرت" همچون یک نظام سر و سامان بگیرد و پایه‌مند شود. چیزهایی شبیه این‌همه را می‌بینیم، اما به راستی آن چیزی نیستند که به مثابه‌ی "نظام"‌ قابل اشاره‌ی تاریخی باشند.

بررسیدن نسبت این‌ نظام‌ها در ایران معروض همان انتقادی است که در مورد پژوهش‌های مارکسیستی تاریخ صدق می‌کند. تحلیل تاریخ ایران بر محور مبارزه‌ی طبقاتی تنها وقتی معنا دارد که طبقات پیش‌برنده‌ی این مبارزه وجود داشته باشند. در مورد ماهیت ِ نسبت ِ نظام‌های ِ نام‌‌برده نیز باید گفت، سالبه به انتفاع موضوع!